ماجراهای عروسی محسن...
اول داستان خوب شروع شد... عروسی تو یکی از بهترین تالارهای شهر... که برای رفتن ب طبقه ی مراسم خودمون باید با آسانسور جابجا میشدین و طاها عشق آسانسور... اونجام که رفتیم... بازم مثل همیشه نفس نازنین و طاها جون باهم بازی رو شروع کردن و بازم عکس جفتیشون خوشگل شد... بعد کم کم طاها خسته شد... همه درحال بزن و برقص... طاها کجاست؟ وسط سالن دراز کشیده و تکنو میزنه... بچه ام عشق رقصیدن و تکنو... خلاصه کنم براتون... برای رهایی از ضربات اشتباهی و احتمالی کفشهای رقاصان جمع... طاها دست در دست مامانش دور عروس شروع ب شلنگ تخته انداختن شدن و حرکات موزون انجام دادن... موزیک تموم شد و عروس رفت بشینه... گوله گوله اشک از چشمای شهلای پسرم...
نویسنده :
مامان
0:08